پدر بی تو هوای حوصله ام ابری است
بی تو انگار آفتاب زندگی ما نمی تابد
بی تو هر صبح مثل یک غروب آدینه است
بی تو آرزوهایمان قد خمیده اند
و تو نیستی تا بدانی چطور تنهایی سخت است
تو نیستی تا بدانی اندوه و نبودن و نداشتن تو
برای ما بزرگ و سخت است
پدر براستی چقدر صبوری سخت است...و ...
چقدر جایت خالی است ....
🔻 عکس پسر شهید مهدی لطفی 🔺
🌹 شهید راه نابودی اسرائیل 🌹
🌹 شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 🌹
🌹 #زندگی_به_سبک_مهدی (۴۰) 🌹
ارائه الگوی مناسب، نقشی اساسی در تربیت و رشد فکری و اخلاقی فرزندان ایفا می کند.
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر چند ساعتی را همراه فرزندانش مهمان منزلمان بود. در مدتی که پیش هم بودیم گپ و گفتی در مورد تربیت فرزندان باهم داشتیم؛ ایشان در خلال صحبت هایشان به نکته ای حساس و دقیق اشاره کردند که برایم بسیار جالب و کاربردی بود.
شهید لطفی می گفت: خیلی از خانواده ها برای این که فرزندانشان را به انجام کاری مثبت ترغیب کنند به آن ها می گویند: «اگر فلان کار را بکنی یا اگر فلان کار بد را دیگر تکرار نکنی برای شما پیتزا و یا مثلا پفک می خرم و غافل از این هستند که با این کار خود ناخواسته به فرزندشان القاء می کنند که بهترین هدیه عالم پیتزا است؛ در حالی که اگر جای این پیتزا را با کتاب عوض کنند و هر بار که فرزندشان کار مثبتی انجام داد به او بگویند به شما یک کتاب هدیه می دهم، این کتاب در ذهن فرزند بهترین می شود و در نتیجه، هم در آینده، فرزند کتابخوان می شود و هم بهترین هدیه در ذهنش کتاب میشود که خود برکات فراوانی به دنبال خواهد داشت.
🌹 شهید راه نابودی اسرائیل 🌹
🌹 شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 🌹
#یادش_بخیر
تازه محمد کوچولو به دنیا اومده بود ... 😇
ما درگیر یه پروژه جدید بودیم و خیلی فشار رومون بود 😫😫
صبح رفتم به دیدنش ، چشماش خیلی خوابالو بود و معلوم بود تا صبح بیدار بوده ، گفتم مهدی شیفت بچه داری بودی !؟😴
با یه ذوق و خنده نازی گفت : نمیدونی پسرم چقدر باحاله ... صبح که میخوام بیام بیدارش میکنم و نیم ساعت نگاهش میکنم ...
اونم بهم میخنده ( ادای خنده محمد کوچولو رو در آورد) اما خستگیش شیرینه .
خدارو شکر پسر ...خدارو شکر..
خاطره یکی از همکاران شهید مهدی لطفی نیاسر
🌹 شهید راه نابودی اسرائیل 🌹
🌹 شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 🌹
یادش بخیر
پارسال هفته دوم تعطیلات عید تلفنم صبح زنگ زد و قبل از پاسخ دادنم ، قطع شد. شماره بدون نام روی تلفن بود و من معمولا با اینجور شماره ها تماس نمیگیرم.
ناگهان دلم لرزید،زنگ زدم به برادر کوچکم حسین و شماره را برایش خواندم و گفتم شاید شماره تو باشه که دوباره خطت را عوض کردی!، داداش حسین تایید کرد و گفت از سوریه برگشتی, تعجب کردم و فورا تماس گرفتم، گوشی را برداشتی و با صدای گرم همیشگی گفتی:
به به سلام اخوی، نایب الزیاره ام پیش امام رضا.
گفتم: خیلی دعا کن، کی اومدی؟! کی می آیی قم ، ببینیمت؟!
گفتی: فقط مرخصی گرفتم خانواده را بیاورم پابوس آقا، این دفعه وقتم کم است و امکان نداره ببینمتون، اگه عمری بود به زودی می آیم قم میبینمتون.
گفتم: به سلامت، سلام ما را هم برسان.
و نمیدانستم این آخرین سلام و خداحافظی است.
آخرین همکلامی من با تو پیش امام رضا بود، دعا کن اولین دیدار ما هم پیش امام رضا باشه.
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده