#یادش_بخیر
تابستونا از دانشگاه میومد نیاسر و بهترین زمانی بود که میتونستیم زیاد ببینیمش.
با اینکه چند سال ازمون بزرگتر بود ولی خیلی درکمون میکرد و همیشه هر پیشنهادی میداد بدون اینکه یک لحظه مکث کنم یا فکر کنم موافقت میکردم.
خیلی وقتا هم سواستفاده میکرد و من و سرکار میذاشت و بعدش هم میخندید ولی خنده هاشم شیرین بود.
یادش بخیر یه روز گرم تابستون گفت: کی میاد بریم استخر و تمیز کنیم؟
تمیز کردن استخر سخت ترین و کثیف ترین کار ممکن بود ولی مهدی به حدی شیرینش میکرد که الان فقط لذت اب بازی یادم مونده تا سختی تمیز کردن استخر!
وقتی به همین کارهای کوچیکش فکر میکنم میبینم پشت هر حرکتش چندتا هدف بوده:
اول از همه گوش دادن به حرف پدر و مادر
دوم مشغول کردن جوونا به یک کار مفید
سوم شادی ما در یک محیط سالم ...
🌹 شهید راه نابودی اسرائیل 🌹
🌹 شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 🌹
🌹 #زندگی_به_سبک_مهدی (۳۲) 🌹
فکر می کنم دورو بر سال ۸۱ بود .
یه روز مهدی از دانشگاه اومده بود خونه و خیلی خسته بود .
ازش پرسیدم چی شده ؟!
همیشه وقتی میومدی خسته بودی ولی امروز واقعا داغونی!
خندید و گفت تهران یه ماشین سوار شدم که بیام قم وسط اتوبان صدای موسیقیشو برد بالا منم تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکه دیگه صدای زن رو داشت پخش میکرد !
منم با اینکه وسط بیابون بودم گفتم یا کمش کن یا من پیاده میشم !؟
اونم نامردی نکرد و زد کنار ! 😅
منم کم نیاوردم و پیاده شدم ! 😌
اونم رفت ! 😳
#یادش_بخیر
محمد مهدی از بچگی اهل برنامه ریزی بود، ما تازه رفته بودیم صفاشهر(قم) هنوز خیابان صفاشهر آسفالت نشده بود، سگهای ولگرد شب ها تا صبح توی کوچه ها ولو بودن، وظیفه گرفتن نان تازه صبح با من(پسر بزرگ) بود ولی نانوایی بالای صفاشهر بود و رها کردن خواب صبح خیلی سخت بود
به نظرم اون روزا مهدی کلاس دوم ابتدایی بود و گاهی مجبورش میکردم صبح پا بشه و بره نان بگیره، مهدی هم کمی غر میزد و میرفت ولی هر وقت می آمد، برخی نانهایش تیکه تیکه بود و مادر ناراحت میشد
یک روز بهش گفتم راستی داداش صبح ها با سگها چکار میکنی؟!
گفت: روز اول تا خود نانوایی دویدم، بعد چند نان اضافه گرفتم و تا خود خانه، تیکه کردم و دادم سگها ، الان با هم رفیق شدیم میریم و می آییم فقط مشکل اینکه خجالت میکشم به مامان بگم ، چرا هر روز نان ها تیکه تیکه میشه.
پ.ن : عکس برای سال ۱۳۷۲
🌹 شهید راه نابودی اسرائیل 🌹
🌹 شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 🌹
#پیشنهاد_مطالعه
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر در نظرم یکی از محبوبترین شخصیت هاست. از من بزرگتر بود و همیشه در خانواده سعی میکرد مارا به طریقی مشغول کند.
یادش بخیر وقتی برای تیراندازی همراهش میرفتیم یا حتی پیاده روی های بعدازنماز صبح به طور غیرمستقیم نصیحتمان میکرد.
برشی از کتاب ...
"آنقدراین شخصیت(ابراهیم هادی) در نظرم محبوب بود که هرچه میگفت قبول میکردم. رفاقت من، روز به روز با ابراهیم بیشتر شد. من اول دبیرستان و او سال چهارم بود. از اینکه محبوبترین دانش اموز مدرسه با من رفیق شده خیلی خوشحال بودم. او در ضمن بازی و تمرین، مراغیرمستقیم نصیحت می کرد. می گفت:" مواظب باش با چه کسی رفیق می شوی، مواظب باش حق کسی بر گردنت نباشد، دقت کن به کسی ظلم نکنی..."
برگرفته از کتاب "سلام بر ابراهیم"
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
دعایی که مستجاب شد ولی...
یادش بخیر
پدربزرگ شهید محمد مهدی لطفی نیاسر همیشه یه شعر میخواند: (برادر پشت، برادرزاده هم پشت درخت بی برادر کی کند رشد) نیمه دوم اسفندماه ۱۳۹۶ بود که عمو مشکل قلبی پیدا کرد و دکترها خیلی امیدوار نبودن، بلاخره قرار شد عمل قلب باز بشه، برادرزاده(شهید مهدی) به جهت شدت علاقه، تو این مدت هر وقت از ماموریت میآمد با یکی از دختر هاش میرفت دیدن عمو، بیشتر در مورد گذشته و کودکی با هم صحبت میکردن، عمو میگه: وقت خداحافظی در گوشم گفت: دعا کن آخرین دیدار نباشه، بعد رفتنش چون حالت معنویش را دیدم، فکر کردم آثار فوت رو در من دیده اما نمیدونستم...
.
عمو و برادرزاده آخرین دیدارشون نبود چون یک ماه بعد توی حرم بالای سر پیکر مطهر مهدی آخرین دیدار حاصل شد.
.
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
شهید راه نابودی اسرائیل